آفاق

حکایت عارفانه

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ

حکایت عارفانه از ابوسعید ابوالخیر

 

ابوسعید ابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها امده بودند.جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. شاگرد ابوسعید گفت: تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید.

همه یک قدم پیش گذاشتند سپس...

نوبت به سخنرانی ابوسعید رسید. او از سخنرانی خودداری کرد. مردم که به مدت یک ساعت در مسجد بودند و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند. ابوسعید پس از مدتی گفت:

هر انچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.

منبع  :bultannews.ir

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۵

نظرات  (۶)

۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۲ سیّد محمّد جعاوله
جالب بود
پاسخ:
سلام سید
ممنونم
وبلاگ خوبی داری
به وبلاگ منم سر بزن و نظر بده

www.TehranDl.Blog.ir
تهران دانلود
پاسخ:
سلام
ممنون از لطفت
چشم
عالی بود
پاسخ:
(:
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۲ نشسته خنده
:-)
قشنگ بود
پاسخ:
(:
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۴ محمد * شـــــــــورگشتی *
بله.
هدف همینه: یه قدم به جلو حرکت کنیم.
ایستایی مساوی با گندیدن!!
پاسخ:
با سلام و تشکر از حضورتون
درسته برادر
صیروریت انسان!
متشکرم داستان جالبی بود
البته من این داستان رو از قول چندین عارف شنیدم
پاسخ:
ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.