آفاق

حکایت عارفانه 2

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ق.ظ

حکایت عارفانه از ابوسعید ابوالخیر

 

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مرکبی نداشت، پیاده سفر کرده و خدمت دیگران می کرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.

مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.

شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به ز آنکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۵

نظرات  (۴)

عالی بود تشکر
پاسخ:
سلامت باشی
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۵ ❤منتـــظر المهدی 313❤
تشکر
پاسخ:
سلامت باشید
کعبه یک سنگ و نشانی ست که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست؟
از این عارف خیلی خوشم میاد
من اصولا از اهل تصوف و اینا خوشم نمیاد یعنی نه اینکه خوشم نیاد سعی میکنم ازشون الگو نگیرم
اما ابوسعید ابوالخیر یه چیز دیگه است!
پاسخ:
(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.