آفاق

داستان ابراهیم بن مهزم

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ

ابراهیم بن مهزم مى گوید: شب تاریکى از خدمت حضرت صادق (ع) بیرون آمدم و به سوى منزلم در مدینه حرکت کردم در حالى که مادر هم همراه من بود، میان من و او سخن ردّ وبدل شد و من به درشتى و تندى با او سخن گفتم، چون فردا فرا رسید و نماز صبح را بجاى آوردم به محضر امام صادق رفتم حضرت شروع به سخن کرد و فرمود اى ابامهزم تو را شب گذشته چه شده بود که با مادرت به درشتى و تندى سخن گفتى؟! آیا نمى دانى شکم او منزلى بود که تو مدت نه ماه در آن سکونت داشتى، و دامنش گهوارهاى بود که تو آن را لمس مى کردى، و دو پستانش ظرفى بود که از آن شیر مى نوشیدى؟ گفتم همه اینها را قبول دارم فرمود: با او به درشتى سخن مگو.

بصائر الدرجات 243.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.