آفاق

۲۹۲ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

جدول و متن زیر به هشت مورد از این سنت‌های غلط می‌پردازد:
 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۲۰

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۳

گلبانگ "الله اکبر" در شب سی‌و‌نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی همزمان در سراسر ایران اسلامی طنین‌انداز شد.

الله اکبــــــــــــــر

 

الله اکبــــــــــــــر

الله اکبــــــــــــــر

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۰

امام خمینی بت شکن ، ابراهیم وار آمد 

آتشی که در ایام بهمن سال ۱۳۵۷ بر ضد نهضت اسلامی مردم ایران ، ابراهیم زمان و خمینی کبیر از سوی نمرودیان عصر فراهم شده بود، به مراتب سوزاننده‌تر، گسترده‌تر و گداخته‌تر و شکننده تر از آتشی بود که آن روز برای حضرت ابراهیم تهیه شد. هنگامی که امام خمینی تصمیم گرفت به وطن برگردد اگر چه شاه از ایران خارج شده بود اما هنوز کشور به طور کامل در اختیار ایادی بیگانه قرار داشت.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۳۴

وقتی که رسول خدا(ص) وارد مدینه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند کردند، شخصی به نام عبداللّه اُبَی که یکی از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و می خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت کرد و غذای مسمومی را ترتیب داد. جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد.
همینکه غذا حاضر شد رسول خدا(ص) فرمودند:
یا علی دعای پُرمنفعت را بر این غذا بخوان .
علی (ع) دعا را خواندند.
بِسْمِ اللّهِ الشّافی ، بِسْمِ اللّهِ الْکافی ، بِسْمِ اللّهِ الَّذی لایضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَی ءٌ وَ لا داءٌ فی الاَْرْضِ وَ لا فی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ.
وقتی دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سیر شدند و ضرری به آنها نرسید با صحت و سلامتی برخواستند و رفتند.
وقتی که عبداللّه اُبی این صحنه را دید، گمان کرد آشپز فراموش کرده سمّ را داخل غذا کرده باشد، رفت و تمام رفقایش را جمع کرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۱

مرحوم آیة اللّه العظمی سید محسن حکیم علیه الرحمه که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بودند،‌ در سفری که به عربستان داشتند،‌ در جلسه‎ای با «بن باز» مفتی عربستان «که نابینا بود» مواجه شدند.
«بن باز»‌ ظاهراً به دیدن آقای حکیم رفته بود ولی در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابی‎گری خود را مطرح نماید. در این جلسه بن باز از آیة اللّه حکیم پرسید:‌ شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمی‎کنید؟
آیة اللّه حکیم در جواب فرمودند: این دیدار جای چنین صحبت‎هایی نیست بگذارید به احوالپرسی برگزار شود.
بن باز،‌ سماجت و لجاجت کرد و خواستار دریافت جواب شد.
آیة اللّه حکیم، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنم و همان را معیار فهم قرآن و عمل به آن قرار دهیم، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت.
بن باز با تعجب پرسید: چرا؟
آیة اللّه حکیم فرمودند: چون قرآن می‎فرماید: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً»[1].
کسی که در این جهان «از دیدن چهره حق» نابینا باشد،‌ در جهان آخرت هم نابینا و گمراه‎تر خواهد بود و شما که از دو چشم نابینا هستید طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمرة گمراهان که اهل جهنّمند قرار بگیرید، بنابراین ظاهر بسیاری از آیات قرآن مقصود نیست.


[1] - سورة اسراء: آیه 72.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۹

روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟»
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۵۵

صدوق آن عالم کم نظیر به اسناد روایتى اش از حضرت باقر (ع) روایت مى کند، عابدى در بنى اسرائیل بود معروف به جریح، در حال عبادت در صومعه اش بود که ماردش آمد و او را صدا زد، جریح چون در حال نماز بود پاسخ مادر را نداد، مادر به محل سکونت خود بازگشت و پس از ساعتى کنار صومعه آمد و فرزندش جریح را صدا زد باز هم پاسخ نگفت و با مادر به سخن نیامد مادر با دل شکسته بازگشت درحالى که مى گفت از خداى بنى اسرائیل مسئلت دارم که تو را به خوارى و ذلت بنشاند.
فرداى آن روز زنى بدکاره کنار صومعه آمد و در آنجا نشست در حالى که فرزندى را در کنار داشت و مى گفت: این طفل زاده شده از جریح است!! این مسئله در میان مردم پخش شد که کسى که مردم را بخاطر زنا ملامت مى کرد
خودش دچار این گناه بزرگ شده، پس از این شایعه حاکم دستور داد جریح را به دار آویزند، مادر جریح با شنیدن این خبر هولناک کنار دار آمد و ناخن به چهره اش مى کشید و صورت خود را لطمه مى زد، جریح گفت: مادر ساکت باش که این بلا از ناحیه پاسخ ندادن به نداى تو بر سر من آمده، مردم وقتى مطلب میان جریح و ماردش را شنیدند، گفتند تکلیف ما نسبت به این حادثه چیست، جریح با تکیه بر خدا گفت کودک این زن بدکاره را بیاورید چون آوردند او را در آغوش گرفت و گفت: اى کودک پدرت کیست؟ طفل به اراده و قدرت خدا به زبان آمد و گفت: پدرم فلان چوپان از فلان طایفه است، خداى مهربان تهمت زده شده به جریح را از دامن او زدود، پس جریح سوگند یاد کرد که از آن پس از خدمت به مادر و احترام به او دست برندارد.

بحار، ج 71، ص 75، ح 68- به نقل از قصص الانبیاء

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۰

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۶

ابراهیم بن مهزم مى گوید: شب تاریکى از خدمت حضرت صادق (ع) بیرون آمدم و به سوى منزلم در مدینه حرکت کردم در حالى که مادر هم همراه من بود، میان من و او سخن ردّ وبدل شد و من به درشتى و تندى با او سخن گفتم، چون فردا فرا رسید و نماز صبح را بجاى آوردم به محضر امام صادق رفتم حضرت شروع به سخن کرد و فرمود اى ابامهزم تو را شب گذشته چه شده بود که با مادرت به درشتى و تندى سخن گفتى؟! آیا نمى دانى شکم او منزلى بود که تو مدت نه ماه در آن سکونت داشتى، و دامنش گهوارهاى بود که تو آن را لمس مى کردى، و دو پستانش ظرفى بود که از آن شیر مى نوشیدى؟ گفتم همه اینها را قبول دارم فرمود: با او به درشتى سخن مگو.

بصائر الدرجات 243.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۴