زندگینامه شهدای مظلومِ مدافع حرم استان مازندران(1)
زندگینامه شهدای مظلومِ مدافع حرم استان مازندران(1)
هادی باغبانی،اولین شهید مدافع حرم بابلسر
این هفته:زندگی نامه خبرنگار شهید هادی باغبانی،اولین شهید مدافع حرم بابلسر
برای مطالعه به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید...
شهید »هادی باغبانی» خبرنگار شهیدی است که در سال 1362 در روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر متولد شد. وی فرزند سوم خانواده بود. پدرش که کارمند راهآهن بوده بعد از تولد هادی، به بندر ترکمن منتقل شد و هادی دوران کدوکی خود را تا 6 سالگی در بندر ترکمن گذراند.
پس از انتقال پدر به فیروزکوه، هادی درسش را در فیروزکوه ادامه داد و پس از پایان دوره متوسطه، در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد.
علاقه هادی به هنر و به خصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود. او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما داشت و این سالها با اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی همکاری میکرد.
پدر این شهید بزرگوار بعد از بازنشستگی به اتفاق خانواده به بابلسر عزیمت کرد اما هادی برای کار و تحصیل در تهران ماند. شهید باغبانی، در سال 1388 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام رضوانه است که در هنگام شهادت پدر تنها 3 سال داشت.
شهید هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در تاریخ 28 مرداد 92، در آخرین جنایت گروههای تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.
پیکر مطهر شهید هادی باغبانی ابتدا در تاریخ 30 مرداد 92، در محل سکونت سابق وی در محله حکیمیه تهران و سپس در تاریخ 31 مرداد سال 92، در زادگاه وی، شهرستان بابلسر و با حضور گسترده و حماسی امت حزبالله تشییع و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکر این شهید فرهنگی، تعدادی از مسئولان ارشد استانی، نظامی، خانوادههای شهدا و ایثارگران و اقشار مختلف مردم حضور داشتند.
مرتضی شعبانی، مستند ساز، بعد از شهادت شهید باغبانی اظهار داشت: «در طی دو سال گذشته گروههای مستندساز مختلفی برای ثبت وقایع و جنایات سلفیها به سوریه اعزام شدند که حاصل آن ساخت 22 فیلم مستند بوده است که شهید هادی باغبانی نیز برای دومین بار همراه با تیمی 3 نفره عازم سوریه شدند که در آخرین حمله نیروهای پیشروی سوریه در حومه دمشق در کمین تکفیریها و سلفیها گفتار و به درجه رفیع شهادت میرسند. اطلاعات زیادی از نحوه شهادت ایشان نداریم اما میدانیم که در منطقه اطراف دمشق توسط تروریستهای سوری مورد هدف قرار گرفتند و شهید شدند.»
این مستندساز در ادامه گفت: «موضوع فیلمی که شهید باغبانی و همراهانشان در حال ساخت آن بودند بحث تحولات اخیر که منجر به پیروزیهای پیاپی نیروهای سوری شد بود چرا که در هفتههای اخیر ارتش سوریه پیروزیهای پیدرپی را به دست آورد که منجر به پیشروی و آزادسازی مناطق گستردهای از سوریه شده بود که این گروه نیز همراه با نیروهای پیشرو در حال حرکت بودند که هادی باغبانی توسط تروریستها به شهادت رسید. شهید باغبانی و گروهشان در اعزام دوم به سوریه اقامت 10 روزهای در این کشور داشتند که همراه با نیروهای پیشرو در حال ثبت و ضبط پیروزیهای ارتش سوریه بودند.»
بیشک مسیر شهادت برای هرکسی باز نیست، دل خالص و روحی بزرگ میخواهد. چراکه لازمه آن دست کشیدن از همه بود و نبودهای دنیاست. چیزهایی که فکرت را به خود مشغول کرده و هر روز برای رسیدن به آنها تلاش میکنی.
باید گامنخست را در دوری از آنها برداری، تا بتوانی از دنیای پر ازهوا، هوس و خواهشهای نفسانی دور شوی. شهید هادی باغبانی از جمله کسانی بود که نخستین گام شهادت را با حمایت از مردم سوریه برداشت.
وی همسر و تنها دخترش «رضوانه» را تنها گذاشت تا دستان نوازشگر خود را بر سر کودکان زجر کشیده سوریه بکشد.
یادداشتی توسط یکی از همرزمان شهید
در همان روز اول که آمدن هادی با ما قطعی شد، آمد که وسایل را تحویل بگیرد. وسواس داشت که زودتر به زیر و بم دوربین هندیکم جدید آشنا شود. فردایش آمد و پرسید: «سید، وقت داری؟» مقابلم که نشست، گفت: «سفارشی، چیزی داری؟» گفتم: «کفش خوب بردار و زنده برگرد!». این طور بود که برای اولین بار با هم همکلام شدیم.
دو روز از رسیدنمان به سوریه نگذشته بود که با هم رفتیم حلب. سر نترسی داشت، ولی بیترسیاش از حماقت نبود. از اطمینان بود. انگار تکلیفش را میدانست. همین بود که هر شب که برمیگشتیم هتل، با اشتیاق تصویرهای آن روزش را نشانم میداد و به بحثم میکشید سر قاب و زاویه و موضوع. مثل شکارچیها چشمهایش برق میزد وقتی از سوژههایی که گرفته بود حرف میزد، و اگر سوژهای از دستش در رفته بود، به وضوح کلافه میشد.
یک هفته شده بود یا نه، پلانی نشانم داد از دخترک سرایدار مدرسهای، که سر کارش مانده بود و مدرسه خالی را جارو میزد. دخترک، سرش را از پنجره درآورده بود و برای دوربین هادی، شکلک درمیآورد. پلان که تمام شد، دیدم چشمش نم دارد. گفت: «سید، کار و اینها سر جایش، دلم برای دخترم تنگ شده». برایم گفت که رضوانهاش سه ساله است و خیلی بابایی است و …
هادی دو تفاوت عمده با بقیه مستندسازهایی داشت که آمدند سوریه. اول اینکه خیلی زود دلش برای خانه تنگ شد؛ و دوم اینکه تا کارش تمام نمیشد، در محل فیلمبرداری (لوکیشن) میماند. رفته بودیم از مقاومت مردم سوریه در برابر یکی از عجیبترین جنگهای تاریخ، فیلم بسازیم. هادی، بیشتر موضوع کارش نیروهای دفاع وطنی بودند که هستههای مقاومت تشکیل داده بودند و از محلهها و شهرهای خود در مقابل تکفیریها دفاع میکردند. از زندگی، خانواده، کار، آموزش نظامی، تجهیز و نهایتاً عملیات این نیروها تصویر میگرفت. مستند «دسته ایمان، از گردان کمیل» سید مرتضی آوینی را مدام مرور میکرد و دنبال بهینه کردن مدل آن برای جنگ سوریه بود. ایدهاش این بود که هر کدام این بچههای سوری، روایتی منحصر به فرد از یکی از نقاط عطف تاریخ بشر هستند.
یادم هست در بازگشت از حلب، یک شب که در لاذقیه منتظر هواپیما ماندیم و بعد از دو هفته خاک و پشه و تیر و ترکش، ساحل مدیترانه، خیلی به جانمان نشسته بود، آهی کشید و گفت: «سید، خوبهها، ولی کاش میشد با خانم، بچهها و خانوادهمون میاومدیم».
سفر بعدی که معلوم شد من راهی نیستم، زنگ زد و گفت: «میومدی حالا، بیتو صفا ندارهها»، و من گفتم که نمیشود و کار دارم و باید خانه پیدا کنم و اسباب بکشم و … سفارش دادم که برایم فلان چیز را از فلان جا بخرد و به راننده همیشگیمان سلام برساند و به آشپز خوشدست فلان هتل سلام برساند و سالم برود و سالم برگردد…
خبر شهادتش را که شنیدم، فقط پرسیدم: «کجا؟» راوی گفت: «ریف دمشق»؛ و من ذهنم رفت به ریف دمشق، کوچههایی که با هم دویده بودیم، کفش خاکستریاش که روز اولِ بدو بدو کردن، زبان باز کرده بود، و کت و شلواری که آورده بود مخصوص اینکه اگر خواستیم برویم زیارت، بپوشد و شیک باشد.
میگویند: «مهم است به دست چه کسی کشته میشوی. اصلاً درست و غلط بودن راهت را نشان میدهد انگار». رضوانهی سه سالهی هادی، اگر از من، چون و چرای رفتن بابایش را بپرسد، به او خواهم گفت که من و بابا شنیدیم که آن طرف خط، بعد از اذان صبح فریاد میزدند: لبیک یا یزید، لبیک یا معاویه…
سید علی فاطمی
**یاد و خاطره ی تمامی شهدای مظلوم مدافع حرم گرامی باد.**