نامزدتان را محک بزنید
عشق و ازدواج
ارتباط دختر و پسر در دوران پیش از ازدواج را می توان یکى از چالشهای امروز جامعه ایران دانست. رابطه ای که خیلی ها معتقدند در دنیای امروز نه می توان آن را ریشه کن کرد و نه می توان آن را آزادانه به حال خود گذاشت. با این حال، شاید بتوان چگونگی یک رابطه صحیح را برای جوانان ترسیم کرد.
اما چرا برخى، بر آشنایی پیش از ازدواج اصرار میکنند و عده ای آن را برای استحکام ارزشهای اصیل خانواده مضر میدانند؟ آیا روابط پیش از ازدواج میان دختر و پسر به ازدواج لطمه میزند یا کمک میکند زوج پیش از آغاز زندگی مشترک آشنایی بیشتری با یکدیگر پیدا کنند؟ این درست که کشش درونى به جنس مخالف کاملا طبیعى است، اما نکته مهم این است که آیا این ارتباط، نیازهاى روحى و روانى را برطرف می کند یا اینکه بر مشکلات میافزاید؟
یک رابطه سالم
دکتر سیدسعید صدر، روانپزشک و استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی که سال ها در حوزه خانواده کار کرده و احتمالا شما یکی دوبار در برنامه های تلویزیونی و رادیویی پای صحبت های او نشسته اید، راه های داشتن یک رابطه سالم و آشنایی منجر به شناخت را این طور عنوان می کند:
بهترین روش این است که مدتی شما با طرف مقابلتان رفتوآمد خانوادگی داشته باشید. یعنی اگر کسی را برگزیدید، باید راه آشنایی خانوادهها را آنطور که صلاح میدانید، طرحریزی کنید. پدر و مادر شما بزرگترند و با کولهباری از تجربه میتوانند در تعاملات، دیدگاهشان را ارائه بدهند. در همین تعاملات است که مشکلات طرف مقابل بهتر دیده میشود. نه تنها مشکلات بلکه حتی ایرادها و ضعفهای یکدیگر را میشناسید.
اگر خودتان دو نفر آشنا باشید، قطعا بیشترین وقت را برای رفتن به سینما و گردش و رستوران میگذارید. حالا خودتان به من بگویید اگر طرف مقابل شما پرخاشگر باشد، در این ساعتهای با هم بودن، صندلیهای سینما را به هم میریزد تا شما بفهمید؟!
اگر طرف شما بیمار روانی است و قرار است با او ازدواج کنید، وظیفه دارید برای درمانش هم اقدام کنید؛ درست مثل اینکه ناگهان متوجه شوید او بیماری قلبی یا کلیوی دارد؛ ابتدا درمان و بعد ازدواج یا اگر دختری بدگمان است یا وسواس دارد، شما چطور خواهید فهمید؟ حتی شخصیتهای ضداجتماعی، آنقدر در خانواده خوب هستند که والدینشان هم متوجه نخواهند بود اما در اجتماع به دوست و رفیق کلک میزنند، میلیاردها تومان کلاهبرداری میکنند، اهل ریسکاند و برای همسر و خانواده دردسر و گرفتاری میآفرینندو دائم دروغ میگویند.
اینجاست که اگر خانوادهها به صورت فعال تعامل داشته باشند میتوانند به شما دو نفر کمک کنند تا خصوصیات هم را بشناسید. اگر طرف شما بیمار روانی است و قرار است با او ازدواج کنید، وظیفه دارید برای درمانش هم اقدام کنید؛ درست مثل اینکه ناگهان متوجه شوید او بیماری قلبی یا کلیوی دارد؛ ابتدا درمان و بعد ازدواج. گاهی هم طرف شما بیمار نیست اما در نوع رفتارش مشکل دارد. باز هم باید به مشاوره خانواده یا روانپزشکی که خانواده درمانی میکند و تبحر خاصی در ارزیابی دختر و پسر دارد مراجعه کنید و از او راهنمایی بگیرید.
بیشترین گرفتاری در زندگی مشترک اشخاصی به وجود می آید که با یک بیماری مزمن مثل وسواس یا اختلال های اضطرابی دست و پنجه نرم می کنند.
چون آنها اصلا خود را بیمار نمیدانند و سابقه پرونده پزشکی هم ندارند. این همسران در زندگی شکست میخورند و اگر علائمی را دیدند باید با پزشک مشورت کنند و راهنمایی بگیرند
جوان ها عادت دارند به سرعت به سمت عواطف بروند و اشکال کار در همین جاست. اگر من در زندگی همه سرمایهام را در یک جا خرج کنم یا سرمایهگذاری کنم، با یک نوسان بازار ورشکست میشوم و همه زندگیام را میبازم.جوان ها هم همین طورند. همه عواطف شان را به سرعت و بدون منطق خرج می کنند. اگر شما به او علاقه توأم با منطق داشته باشید، مشکلات او را خواهید فهمید. رفتار غیرمعمولش را میبینید و با کسی مشورت میکنید. به طور مثال، با خانواده او یا با والدین خودتان. شاید آن رفتار ناشی از بیماری نباشد و جزو خصلتهای او باشد.
حالا از خودتان بپرسید، میتوانید با این رفتارش کنار بیایید. به عنوان مثال، در نشستی خانوادگی متوجه شدهاید که طرف شما پرخاشگر است، مدیریت ندارد، بدگمان است و غیره.
موضوع را در میان میگذارید و خانواده فرد پرخاشگر هم باید به این شکل با شما مشارکت کنند: «دوست داریم در آرامش باشید، شما دختر یا پسرم به طور معمول احساساتت را نگه نمیداری، عادت بدی است که فریاد میزنی. اگر شما این موضوع را اصلاح نکنی، ما هم نمیتوانیم قول حمایت از شما را بدهیم.» والدین نکات مثبت بچهها را نیز میبینند و باید آنها را هم بیان کنند. شما اگر به هم علاقه واقعی دارید باید به هم کمک کنید.
ازدواج با بیمار روانی
اگر کسی دچار بیماری روانی باشد، آیا میتواند ازدواج کند و مدیریت یک زندگی را در دست بگیرد؟ این سؤالی است که ممکن است در ذهن شما به وجود آمده باشد. دکتر صدر در این باره می گوید:
بیماریها به دو دسته سنگین و خفیف تقسیم میشوند. بهطور کلی در دنیای پزشکی، نمیتوان گفت بیماری خفیف یعنی دردسر کمتر.
ممکن است کسی حملهای شدید (افسردگی شدید اسیکزوفرنیک) داشته باشد، بستری شود و بعد هیچوقت دیگر آن حمله تکرار نشود و کنترل شود. اما گاهی یک بیماری خفیف آنقدر در زندگی دردسر میآفریند که تا پایان عمر درگیرش هستیم. به طور مثال، افسردگی خفیف، اشکالات اضطرابی، رگههای اختلال شخصیت و وسواس...
بیماری که علائم او کنترل نشده منطقی نیست ازدواج کند. اما وقتی کنترل شد و پزشک تصمیم گرفت درمان را قطع کند، باید آگاهی لازم را درباره بیماری او و مشکلات آتی زندگی اش به او بدهد
این مشکلات ممکن است در زندگی هر فردی به وجود بیاید و در این صورت اطلاع دادن آن به شریک زندگی بستگی به شدت مشکل و تکرار شدن آن دارد. اگر فرد در یک دورهای به اضطراب خفیف مبتلا و درمان شده، ضرورتی ندارد که آن را اطلاع دهد چون مثل این است که بخواهد آمار سرماخوردگی خود را بگوید.
اما حق طرف مقابل است که بیماریهای سنگین و سابقه بستری او را بداند، به هر حال باید با پزشک معالج صحبت کند. امکان عود بیماری، پیامدها، احتمال ژنتیکی و درصد مبتلا شدن فرزندان، تاثیر آن روی زندگیشان را بشناسد و تصمیم بگیرد.
اما درباره بیماری های شدید وضع فرق می کند. من به بیماران شدید روانیام میگویم: «میدانم تو نیاز داری و او را حق خود میدانی اما اگر علاقهای هست، نباید او را قربانی کنی. علاوه بر این، اگر او قضیه را نداند میتواند در آینده شکایت کند و هیچ کمکی برای بهبودیات انجام ندهد.» آنها قطعا در مرحله حاد نباید ازدواج کنند.
به طور مثال، بیماری که علائم او کنترل نشده منطقی نیست ازدواج کند. اما وقتی کنترل شد و پزشک تصمیم گرفت درمان را قطع کند، باید آگاهی لازم را به او بدهد. به عنوان مثال بگوید: «اسکیزوفرنی در جمعیت عمومی 5/1 درصد احتمال بروز دارد اما اگر پدر یا مادر مبتلا باشد عدد به 12 درصد و در صورت ابتلای هر دو به 40 تا 50 درصد میرسد. خودخواهی است که کسی را به دنیا بیاوری که میدانی چند درصد احتمال بروز بیماری دارد.»
بیماری های روانی خفیف
بیشترین گرفتاری در زندگی مشترک اشخاصی به وجود می آید که با یک بیماری مزمن مثل وسواس یا اختلال های اضطرابی دست و پنجه نرم می کنند. چون آنها اصلا خود را بیمار نمیدانند و سابقه پرونده پزشکی هم ندارند. این همسران در زندگی شکست میخورند و اگر علائمی را دیدند باید با پزشک مشورت کنند و راهنمایی بگیرند.
بعضی ها تصور می کنند ازدواج، اختلال های روانی را درمان می کند. یادتان باشد که ازدواج، درمان نیست. متأسفانه خانوادهها یاد گرفتهاند بگویند پسرم پرخاشگر است یا رفتار پرخطر و اعتیاد دارد یا دخترم بدبین است، ازدواج کند خوب میشود. اصلا چنین نیست. باید قبل از آن، درمان انجام شود.
اگر طرف مقابل سعی کرد امتیازاتی را از طریق تهدید بگیرد: «اگر زنم نشوی میروم معتاد میشوم یا اگر با من ازدواج نکنی خودم را میکشم» اصلا قضاوت عاطفی نکنید، تهدید او عملی نمیشود. اگر قرار است این کارها را بکند، همان بهتر که انجام دهد. او در مواقع خطر و بحران به جای تصمیمگیری، تهدید میکند. در مشکلات آینده زندگیتان هم میگوید اگر فلان کار را نکنی، چنین میکنم
اتفاقا در دوره شناخت میتوانید موقعیت درمان را فراهم کنید و با تشویق یکدیگر این روند را تسریع کنید.
اگر طرف مقابل سعی کرد امتیازاتی را از طریق تهدید بگیرد: «اگر زنم نشوی میروم معتاد میشوم یا اگر با من ازدواج نکنی خودم را میکشم» اصلا قضاوت عاطفی نکنید، تهدید او عملی نمیشود.
اگر قرار است این کارها را بکند، همان بهتر که انجام دهد. او در مواقع خطر و بحران به جای تصمیمگیری، تهدید میکند. در مشکلات آینده زندگیتان هم میگوید اگر فلان کار را نکنی، چنین میکنم.
اعتیاد هم یک اختلال روانی است که وابستگی بیمارگونه به یک ماده را نشان می دهد. بنابراین اگر قبل از درمان با کسی که اعتیاد دارد ازدواج کنید، خودتان هم گرفتار میشوید. به او بگویید من تو را دوست دارم. تو این اخلاقهای خوب را داری و در صورت ترک کردن، با تو ازدواج میکنم.
به هم باج ندهید بلکه پاداش بدهید. تلاش او در راه ترک را با تشویق بیشتر کنید: «برای ترک اقدام کن. مدت طولانی تو را ترک کرده و بدون بازگشت ببینم. اگر ترک کردنت تأثیر آشکاری در رفتار و شغلت بگذارد آن وقت با تو یار و همراه میشوم.»
منبع : سایت شمیم
سپاس..