آفاق

۱۱۳ مطلب با موضوع «داستان و تلنگر» ثبت شده است

 

در قطب شمال، گرگ‌ها را این گونه شکار می‌کنند:

روی تیغه‌ی برنده مقداری خون می‌ریزند و آن را در قالب یخی قرار داده و در طبیعت رها می‌کنند. گرگ آن را می‌بیند و یخ را به طمع خون لیس می‌زند. یخ روی تیغه کم کم آب می‌شود و تیغه تیز، زبانِ کرخت و بی‌حس شده گرگ را می‌برد. گرگ خون بیشتری می‌بیند و به تصور این که شکار و طعمه خوبی پیدا کرده بیش‌تر لیس می‌زند، اما نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری‌ناپذیر، دارد خون خودش را می‌خورد.

و بالاخره آن‌قدر از آن گرگ زبان بسته خون می‌رود تا به دست خودش کشته می‌شود؛ نه گلوله‌ای شلیک می‌شود، و نه حتی نیزه‌ای پرتاب، اما گرگ با همه غرورش سرنگون می‌شود.

    فقط از گرگ‌ها نگوییم!

    سری هم به خودمان بزنیم که ممکن است طمع، شهوت، پول، قدرت، تکبّر، حبّ جاه و مقام و فخر فروشی، ما را چون گرگ‌ها به چنان سرنوشتی گرفتار کند! نه گلوله‌ای و نه نیزه‌ای، هلاکت به دست خودمان!

    ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۳۱

     

    شیخ رجب علی نکو گویان معروف به خیاط

    این چرخ خیاطی سینگر را ببینید. همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد.

     می خواهند کوچک ترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد.

    انسان مومن هم، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد .

    ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۶

    دهقانی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت.

    متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود و شکایت کند.

    اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار می کند.

    از پیش داوری بپرهیزیم!

    با شتاب قضاوت نکنیم!

    پیش آمده که به شخصی سوء ظن داشته باشید و بعد متوجه شوید که اشتباه کرده اید؟

    ۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۳