شصت و سه سال پیش که من در لواسان منبر می رفتم، روز هفتم ماه محرم بود، با خودم فکر می کردم که: خسته شده ام از بس که پلو خوردم: شب پلو ، ظهر پلو! ما طلبه بودیم و عادت داشتیم به نان و ماست و اشکنه و آش و آبدوغ خیار. دیگر آن روز کلا فه شده بودم، باخودم می گفتم اینجا نه آشی است نه خاکشیری، هیچ چی. هـواهـم به شدّت سرد بود. با خـودم گفـتم: « خـدایا، یک آشی برای ما برسـد خوب است. » ظـهر شـد، سـفره انداختند و پلو ها را گذاشتند تا ما می خواستیم شروع کنیم . از دور دیدیم یک نفر با یک بادیه در حال آمدن است. وقتی پیش ما رسید، دیدم یک ظرف مسی پر از آش با نعناع داغ و روغن و پیاز داغ، یک آش عالی رسیده بود. گفتم : « این آش مال کیه ؟! » آن شخص گفت: « مال شما ». گفتم: « کی داده؟! » گفت : « یک خانمی برای شما پخته.» من دیگه دست به پلو نزدم و همان آش را خوردم. آش خیلی عالی بود. در غرر الحکم، ص827 آمده است که : حضرت امیر المومنین علی (ع) می فرمایند: «لا تَسْألُوا إلاّ اللهَ سُبْحانَهُ، فَإنَّهُ أعْطاکُمْ أکْرَمَکُمْ، وَإنْ مَنَعَکُمْ حازلَکُمْ »؛ «جز از خدای سبحان چیزی مخواهید، که اگر به شما عطا کند شما را اکرام کرده و اگر به شما عطا نکند، برای شما در آخرت ذخیره می کند» خداوند متعال به حضرت موسی (ع) فرمود: ای موسی، نمک آشت و بند کفشت را هم از من بخواه.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحـــــم اگر نکند مدعــــــی خدا بکند
🔹 ( از فرمایشات آیت الله مجتهدی تهرانی- در محضر استاد ، ص 180 )