آفاق

۱۱۳ مطلب با موضوع «داستان و تلنگر» ثبت شده است

 انسان شدن به این است که از محرمات الهی فاصله گرفته شود. اگر بتوانی از کلک زدن صرف نظر کنی، آن گاه انسان می شوی. وقتی انسان شدی، خوب و بد را می فهمی. ... مادامی که انسان، گرم دنیا باشد این ها را نمی فهمد. چون آن قدر گرفتاری دنیا زیاد است که اگر برای اقتصاد، صد سال هم تلاش کند تمام نمی شود؛ ... اگر انسان، افسار نفس را رها (کرد) ، ... خدا را فراموش کرد، حقوق و حدود را فراموش کرد، حاضر است کشوری را نابود کند،

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۰

 هر عملی اولش فکر است. هر کاری اولش تفکر و تامل در اطراف کار است.اگر ما روحمان ضعیف باشد، نمی توانیم کاری بکنیم، روح را (باید) قوی کنید، قلب خودتان را قوی کنید، به خدا منقطع بشوید. این همه ادعیه ای که وارد شده است و همه را دعوت کرده است به این که... رو به خدا بکنید برای اینکه او مرکز قدرت است. اینهمه دعوت شده است که به کس دیگری غیر خدا متشبّث نشوید (چنگ نزنید) ، برای اینکه به شما تزریق کنند قوّت را، که شما یک پشتوانه عظیم دارید و او خداست. کسی که خدا را دارد، ازچه باید بترسد؟!

[صحیفه نور، ج 18، صص -277 278]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۸

 مؤمن وقتی از دنیا دامن خود را می تکاند، و از دنیا دست می شوید، نه به معنای اینکه آماده مرگ می شود، بلکه به معنای اینکه حرص دنیا و رغبت به دنیا و شوق دست یافتن به زخارف دنیا را از دل خود بیرون می راند، وقتی این حالت برای مؤمن به وجود می آید، علوّ پیدا می کند.تعالی پیدا‌ می کند. این علوّ و تعالی که ما برای بندگان صالح خدا همیشه قائل هستیم، کلیدش همین است. که این زر و زیور دنیا،این لذّت های دنیا،آرایش های عالم ماده از نظر او کوچک، ناچیز و حقیر بشود. وقتی این حالت برای مؤمن پیدا شد،دیگر اهمیّتی ندارد به این که کدام یک از زینت های دنیا و لذت های دنیا و زخارف دنیا را به دست بیاورد،روح او بالا می رود.
ما گاهی می شنویم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۱

مرحوم سید نعمت الله جزایری صاحب کتاب زهرالربیع می گوید که در حدیث چون آمده است: شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه شرفیابی به محضر ایشان را درخواست نمود. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو کیستی ای مرد ؟ آن مرد گفت: منم ای رسول خدا. حضرت رسول ناراحت و عصبانی شده و چندبار فرمودند: من، من، من... آیا برای مخلوق شایسته و سزاوار است که بگوید من)). وقتی که آن مرد به حضور مبارک حضرت رسول رسید و نشانه های غضب را بر صورت مبارک ایشان دید گفت:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۰

 شخصی آمد خدمت امام صادق علیه السلام شروع کرد از تنگدستی خودش گفتن که خیلی فقیر شده ام، خیلی ناچارم و درآمدم کفاف خرجم را نمی دهد، و چنین می کنم و چنان. حضرت به یکی از کسانشان فرمود: برو فلان مقدار دینار تهیه کن و به او بده، تا رفت بیاورد، آن شخص گفت: آقا! من والله مقصودم این نبود که از شما چیزی بخواهم. فرمود: من هم نگفتم که مقصود تو از این حرفها این بود که از من چیزی می خواهی، ولی من یک نصیحت به تو می کنم؛

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۰۳

امام صادق علیه السلام می فرمایند : رفقای خود را به دو چیز امتحان کنید ؛ اگر این دو خصلت در آنها هست رفیق باشید ، اگر نبود از آنها دوری کنید ، دوری کنید . حضرت دو مرتبه می‌فرماید دوری کنید. اول : ببین این رفیقت اول وقت مقید به نماز هست یا داره کاسبی میکنه؟ یا مباحثه می کند؟ دوم : در موقع داری و نداری خوبی می کنه به دوستان؛ تا می بینه رفیقش می خواد دختر عروس کنه فوری میره یک قالی ماشینی می گیره میاره دم خونش ، یا می‌بینه چکهاش عقب افتاده می گه غصه نخور من می دم حالا بعدها بهم بده . ولی اونی که همین جور نگاه میکنه ، میبینه همسایه پول نداره دوسیر گوشت بخره، با این همه ثروت، نمیره یک کیلو گوشت بخره بده ( به این آدم فقیر) اینا نه بو دارن نه خاصیت ، خوب به چه درد میخورن! نه دنیا دارن نه آخرت .
 با کسانی که کمک به فقرا نمی کنند رفیق نشید .

[ پیاده شده از نوار صوتی درس اخلاق آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) برداشت از سایت http://mojtahedi-tehrani.com ]

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۴

 پس از وفات امام صادق علیه السلام ابوبصیر آمد به امّ حمیده تسلیتی عرض کند. امّ حمیده گریست. ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعد امّ حمیده به ابوبصیر گفت: ابوبصیر! نبودی و لحظه آخر امام را ندیدی! جریان عجیبی رخ داد. امام در یک حالی فرو رفت که تقریباً حالِ غشوه ای بود. بعد چشمهایش را باز کرد و فرمود: تمام خویشانِ نزدیک مرا بگویید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می کرد یک مرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت: اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مَستَخِفّاَ بِالصَّلاةِ؛ هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند نخواهد رسید. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

[ مرتضی مطهری ، آزادی معنوی ، تهران ، صدرا ، چاپ سی و هفتم ، 1386 ، ص 88 ]

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۰۹

انس بن مالک خدمتکار رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) بود روزی پیغمبر خدا دید که او زانوی غم به بغل گرفته و غصّه دار است. فرمود : « چرا ناراحتی؟» انس گفت :« همۀ ناراحتی ام برای این است که من یک عمر در محضر شما بودم ، امّا در روز قیامت شما کجا و من کجا؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۱۰

وقتی که رسول خدا(ص) وارد مدینه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند کردند، شخصی به نام عبداللّه اُبَی که یکی از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و می خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت کرد و غذای مسمومی را ترتیب داد. جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد.
همینکه غذا حاضر شد رسول خدا(ص) فرمودند:
یا علی دعای پُرمنفعت را بر این غذا بخوان .
علی (ع) دعا را خواندند.
بِسْمِ اللّهِ الشّافی ، بِسْمِ اللّهِ الْکافی ، بِسْمِ اللّهِ الَّذی لایضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَی ءٌ وَ لا داءٌ فی الاَْرْضِ وَ لا فی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ.
وقتی دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سیر شدند و ضرری به آنها نرسید با صحت و سلامتی برخواستند و رفتند.
وقتی که عبداللّه اُبی این صحنه را دید، گمان کرد آشپز فراموش کرده سمّ را داخل غذا کرده باشد، رفت و تمام رفقایش را جمع کرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۱

روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟»
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۵۵